اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

تهوع

سلام.گل پسرا امیرمحمد به همه میگه مامانم مریضه بالا آورده!!! امیر حسین خیلی نگرانه بالا که میرم باغچه نگاه میکنه میگه :مگه چی خوردی؟ امیرمحمد بهم عرق نعناع میده و بعدش میگه:اخیش راحت شدی اما من:داغونم
29 دی 1394

روز شمار زندگیمون

امیرمحمد جان 3سال و دو ماه و 3 روز داره امیرحسین جان 7 سال و سه ماه و پنج روز داره 8 سال و 4 ماه و 9 روزه که ازدواج کردیم از عقدمون 10 سال و 6 ماه و 25 روز میگذره
20 دی 1394

شوکه شدیم

سلام گل پسرای مامان. پنجشنبه متخصص زنان رفتم واسه چکاپ کلی و...و دکترم پاپ اسمیر گرفت.از دستش خیلی عصبانی بودم و گفت باید فریز شی.شنبه برای آزمایشات ناشتا رفتم موقع خون دادن همینطوری یه بتا هم دادم. الان بابا برگشته و بتا بالای هزاره!!!!!!!!!!!!!!!! دو ساعته به خواست خداوند فکر میکنم.خدایا بهترینا رو برامون مقدر بفرما.آمین
20 دی 1394

تعطیلات زمستانه مامان و بابا شروع میشه.

سلام گلای مامان امیرحسین جونم دیشب خونه بابابزرگ بوده و جشن دندونی محمد متین جان رو رفته و شبمخونه بابابزرگ تو کرسی کنار مامانی خوابیده. امیرمحمد جان کماکان سرماخورده و شبا جیش!!!!میکنه.تازشم ادرار سوختگی پیدا کرده امروز از صبح فقط شستشو داشتم. بابا مهدی هم خدا رو شکر بهتر شده.سرماخوردگی بدی گرفته بود.گردن مامانی هم بهتره. در یک اقدام غافلگیرانه دوتاتون کچل شدین. برا امروز بسه.دوستون دارم.خوشگلای مامان
11 دی 1394

شب یلدا94

اما شب چله امسال خیلی متفاوت بود.مریض داری میکردم.بابا مریض بود و شدید سرما خورده.هیچ جا نرفت.منم امیرحسین رو بردم خونه بابابزرگ و هنوز تازه داییها و خاله اومده بودن که برگشتم.امیرحسین هم آخرشب با مهدی آقا برگشت.آرزو خانم هم براش آجیل شب یلدا تزیین کرده بود.
2 دی 1394

امیرمحمد و مامانی

امیرمحمدم هم چون تب داشت نزدیک بیست روز مهد نرفت و خونه مامانی میرفتم.البته بیشتر از نصف صبح رو خواب بود.خوابالو مامان
2 دی 1394

جشن مادر

امیرحسین جونم کارت دعوت بهم داده تا برم جشن مادر.منم اجازه ام رو گرفتم و با یک جعبه شکلات تلخ که سفارش خود امیرحسین بود از طرف معلمش به مدرسه اشون رفتن.ساعت فارسی دوباره بچه شدیم و کنار پسرا درس یاد گرفتیم.بعدشم دست تو گردنمون انداختن و شعر قشنگشونو خوندن.مراسم جالبی بود
2 دی 1394
1